مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

رفع عادات بد

کم کم یکسری عادت های بدی که داشتم رفع میشه یکی از اونا روشن بودن چراغ در تمام طول شب هست طوری که بعضی وقتها نصف شب بیدار میشدم و میگفتم چرا چراغ خاموشه باید روشنش کنین مخصوصا ماامان خیلی اذیت میشد چون تو روشنی نمی تونست بخوابه. دیشب اما به بابا گفتم چراغ رو خاموش کن اینجوری بهتر می خوابیم بابا و مامان هم استقبال کردن و دیشب اولین شب خاموش رو داشتیم.
25 آذر 1397

مسافرت زمستانی 97

هفته پیش 21 و 22 آذر مامان شیراز ماموریت داشت چون محمدپارسا مدتیه که دیگه شیرخشک نمیخوره مامان تصمیم داشت که اونو ببره من که از اول گفتم نمیام و خونه مامان جون می مونم مامانم روز سه شنبه زودتر اومده بود و وسایل رو جمع کرده بود کیف و روپوشم رو هم آماده کرده بود که من شب خونه مامان جون بمونم و فرداش از اونجا برم مدرسه . ساعت 4 و نیم که از خونه اومدیم بیرون قبل رفتن خونه مامان جون اول رفتیم پمپ بنزین اونجا مامان بهم گفت مهرسا تو نیستی من دلم برات تنگ میشه که یهم من تغییر عقیده دادم که منم میام و گریه زاری که من حتما باید بیام این تا در خونه مامان جون ادامه داشت این شد که دیگه حتی در هم نزدیم و یه راست برگشتیم خونه کیف و روپوش رو گذاشتیم یه خورد...
24 آذر 1397

اوج دلمشغولی در یک روز

دیروز دوشنبه 19د آذر 97 اولین اردوی دانش آموزی رو رفتیم به پارک شهر، دانش آموزای کلاس اول، سوم و ششم . صبح ساعت 9 و نیم رفتیم چندتا از مامانا هم اومده بودن تا به خانم ومعلم تا در جمع و جور کردن بچه ها کمک کنن. اینقدر شوق بازی داشتم که تقریبا تو هیکدوم از عکسایی که مامانا فرستادن من نیستم مخصوصا که دختر عموم کیمیا هم بود و باهم کلی بازی کردیم با خودم پول برده بودم و وسایل بازی برقی هم سوار شدم و در آخر یخدر بهشت هم خریدیم تغذیه هم آب میوه بیسکوییت و ساندویچ پنیر برده بودم و البته آب که تقریبا خردمشون. ظهر ساعت یک برگشتیم مدرسه و معللمون بهمون سرمشق داد. برای برگشت هم دایی با ارمغان بابا جوون و محمدپارسا اومدن دنبالم آخه دیشب عقد دایی سجاد بود...
20 آذر 1397

اولین دعوت جشن تولد

سلام  قرار نیست همیشه اولین ها برای پارسا باشه این دفعه نوبت منه اونم اولین جشن تولدی بود که خودم مستقل رفتم. روز سه شنبه خوشحال اومدم خونه به مامان گفتم دوست کارت تولد السا آورده و میخواد همه ما رو برای تولدش دعوت کنه فرداش هم با کارت اومدم خیلی هیجان زده بودم عصر هم مامان که قرار بود برای خریدای عقد دایی بره من بزور باهاش رفتم و قول دادم اصلا نگم خسته هستم. توی بازار هم با مامان رفتیم برلیان و براش یه عروسک پونی گرفت. (این روزا عشقم پونه هست)یه جوراب شلواری هم گرفتم بنفش و هرچی مامان گفت یه رنگ بگیر که به همه لباسات بیاد قبول نکردم. روز 5شنبه یه کاغذ برداشتم و نقاشی لباسایی که قراره بپوشم برای عصر رو روش کشیدم. لباس سبزه با جورا...
17 آذر 1397

محمدپارسای پیشرو

سلام این روزها محمدپارسا روی چهاردست و پا رفتن استاد شده و با سرعت بالا می تازه دیگه راحت میتونه بره تو آشپزخونه و حتی راهروی کنار سرویس بهداشتی. خصوصا تا یکی میره دستشویی اونم میره بالا و پشت در انتظار میکشه که تا در باز شد سریع بپره تو دستشویی. برای حمام هم همینطور خصوصا اینکه به اب بازی علاقه پیدا کرده حالا اونم تو سرما واسه همین روزهای جمعه قبل حمام مامان تشت رو براش آب میکنه و اونم خودش چهار دست و پا میره تو حموم و کنار تشت میشینه و آب بازی میکنه تا وسایل برای حموم فراهم بشه. اولین بار تا دستش زد تو لگن یه نگاه به مامان کرد ببینه بهش اجازه میده و بعد که با چهره خندان مامان مواجه شد دیگه شروع کرد به آب بازی و سر و صدا کردن. از کارای ...
12 آذر 1397
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد